[cb:blog_page_title]

[cb:blog_slogan]

[cb:blog_page_title]

[cb:blog_title]
[cb:blog_page_title] [cb:blog_address]

 

خاطات خوبان

مقدمه

باسمه تعالی

غایت بعثت انبیاء، تعلیم کتاب و حکمت است تا: با کتاب، بر دانش و معرفت امّت بیفزایند و با حکمت، زندگی و معیشت آنان را استوار سازند و مصطفای حق (ص)، مَجلای اتمّ کتاب و حکمت، و اسوه حسنه و الگوی منحصر به فرد برای دستیابی به این مهم است.

حکمت را آغازی است و انجامه: اوّلش ترک لذّات است و آخرش زشت داشتن فانیات. قال علی (ع):« اوّل الحِکمَةِ تَرکُ اللَّذّاتِ وَ آخرُها مَقتُ الفانیات» و نیز حکمت را رأسی است و آن خوف از خداست ( رَآسُ الحِکمَةِ مَخَافَةُاللّه). هر کس در این اوّل و آخر کوشاتر، به ساحت پیامبر (ص) نزدیک تر و برای پیشوایی و هدایت خلق، سزاوار تر است. از سلسله انبیاءخدا و ائمَه هدی که بگذریم، عالمان دین و دانشمندان اندیشناک که در مقام وراثت انبیاء ایستاده اند، پیشتازان این مهم اند.


موضوعات مرتبط: معرفی کتاببزرگسالان
برچسب‌ها: کتابداستانگودککودکانقصهقصه خوبداستان خوبمطالعهسرگرمیکودکاناوقات فراغترمانخواندنیاریارمهربانکتاببچهنوجوانجوانکتاب کودککودکخاطراتوعاظدارالعبادهخشیتعلمامشاهیرلذاتحکمتمراجعشیرشیرسلیمیانشیر سلیمیانحقدینعالمفانیاتفانیاسوهحسنهاسوه حسنهخداهدی

ادامه مطلب
تاريخ : جمعه 16 دی 1401 | 3:38 | نویسنده : Za.Za.Me |

 


مقدمه

همین اول کار باید اعتراف کنم که «کیمیاگر» کتابی تمثیلی است و با کتاب «خاطرات یک مغ» تفاوت دارد که واقع گراست.

حدوداً زمانی یازده ساله از زندگی ام را برای مطالعه علمکیمیاگری اختصاص داده ام. این فکر ساده زرّین تبدیل کردن فلزات بی ارزش به طلا و یا  کشف اکسیر جوانی کافی بود تا یک نو آموز جادوگری را به خود جلب کند. باید بگویم که اکسیر جوانی بیشتر جلبم می کرد: فکر کردن به اینکه قبل از درک و احساس حضور خداوند، همه چیز به پایان برسد، برایم بسیار ناامید کننده بود. به همین خاطر وقتی فهمیدم با کشف یک ماده مرموز می توان طول عمرم را افزایش دهم، تصمیم گرفتم که جسم و روحم را برای کشف آن صرف کنم.

 

آغاز دهه هفتاد، دوره به وقوع پیوستن تحولات عظیم اجتماعی بود و در جامعه هنوز کتاب هایی در خصوص کیمیاگری چاپ نشده بودند. اطلاعات در این زمینه بسیار کم بود. مثل یکی از شخصیت های حاضر در این کتاب، با پول کمی که داشتم و برایم بسیار مهم بود، یک جلد از کتاب های کیمیاگری خارجی را خریدم. هر روز، مدتزیادی را برای خواندن علائم و رموز علم کیمیاگری صرف می کردم، سپس در ریودوژانیرو به دنبال چند نفری گشتم که در این علم سرشناس بودند. از آن ها درخواست کردم که مرا به شاگردی بپذیرند؛ اما همه شان ردم کردند. به هر حال، در ادامه با آدم های دیگری هم ملاقات کردم که خود را کیمیاگر می نامیدند، مدعی بودند و همه شان هم قصد داشتند به من بقبولانند که اگر پول کلانی به آن ها بپردازم، اسرار و رموز این علم را به من خواهند آموخت؛ اما حالا می دانم که آن ها همه دروغ گو بودند و کمترین سررشته ای از کیمیاگری نداشتند.


موضوعات مرتبط: معرفی کتاببزرگسالاننوجوانان و جوانان
برچسب‌ها: کتابداستانگودککودکانقصهقصه خوبداستان خوبمطالعهسرگرمیکودکاناوقات فراغترمانخواندنیاریارمهربانکتاببچهنوجوانجوانکتاب کودککودکتمثیلکیمیاگراحساسحسدروغگودروغ گوکتابدارکتابخانه

ادامه مطلب
تاريخ : پنج شنبه 15 دی 1401 | 5:48 | نویسنده : Za.Za.Me |

  اولین آفنداولین آفند

مقدمه

به نام الله پاسدار حرمت خون شهیدان و با درود بر منجی عالم بشریت حضرت مهدی صاخب الزمان(ع) و با سلام بر عاشوراییان و بر رزمندگان و یاوران خمینی کبیر(ره)؛ همان کسانی که نبرد بی امانشان تداوم بخش راه کربلا و استمرار قیام سیدالشهدا(ع) بود. اوج این عظمت زمانی مشخص می گردد که بدانیم در این پیکار، قوای کفر با تمام توان خود بر ضد پیروان و انصار حسین زمان بسیج شده بودند. یورش دشمن در جبهه های غرب و جنوب از آب های نیلگون خلیج فارس تا قله های پر از برف کردستان

و همچنین حملات موشکی و شیمیایی به شهرها و به خاک و خون کشیدن مردان، زنان و کودکان این مرزوبوم، نشان از رذالت و پستی دشمن و مظلومیت رزمندگان اسلام و ملت انقلابی ایران دارد.

پس بر ما واجب است که این حماسه ها را خوب ثبت و دقیق مطالعه کرده و بدانیم که شهدا و دیگر رزمندگان، چرا و چگونه جنگیدند، از این جنگیدن چه هدفی را دنبال می کردند و ما در قبال خون شهدا چه وظظیفه ای داریم؟

در راستای گردآوری حماسه آفرینی رزمندگان استان یزد در دوران دفاع مقدس، در این اثر به عملکرد تیپ مستقل 18 الغدیر در عملیات خیبر به عنوان اولین عملیات آفندی که بعد از تشکیل تیپ، نیروهای استان یزد در آن شرکت داشته اند، پرداخته می شود.

...

ادامه در ادامه مطلب


موضوعات مرتبط: معرفی کتاببزرگسالاننوجوانان و جوانان
برچسب‌ها: کتابداستانگودککودکانقصهقصه خوبداستان خوبمطالعهسرگرمیکودکاناوقات فراغترمانخواندنیاریارمهربانکتاببچهنوجوانجوانکتاب کودککودکالغدیردفاعدفاع مقدسمقدسسلطانیگردفرامرزییزدپاداشعلی ابن موسی الرضامعصومینشهداسپاهآفنداولینسیدالشهداخاطراتاستاناستان یزدانقلاباسلامیابقلاب اسلامیآیاتروایاتدشمنجنگعاشوراعاشوراییانثبتهدفواجبحماسهعملیاتایرانعراقایران و عراقاولین آفند

ادامه مطلب
تاريخ : چهار شنبه 14 دی 1401 | 4:40 | نویسنده : Za.Za.Me |

 

 مرگ سردبیر

 

 

پرستار گفت که امیدی به نجاتش نیست، تصادف خیلی شدید بوده و... نخواهد ماند. آرام گفت، فقط برای خودش، ولی مادر شنید. مادر بغض داشت، امّا مثل همیشه از گریه اش خبری نبود. چهره تکیده و هشیارش را بلند کرد و چشم های تیز و نافذش را به پرستار دوخت. پرستار فهمید، خنده ای مصنوعی تحویلش داد و در حالی که لوله های اکسیژن را در دماغ بیمار فرو می کرد گفت:« البته جای نگرانی نیست». مادر انگشتان پسرش را در دستش گرفته بود و نوازش می داد. لوله های اکسیژن در دماغ بیمار حس خفقان آوری به زن می داد. فراوانی دم و دستگاه ها میزان وخیم بودن اوضاع بیمار را افشا می کرد و مادر فکر می کرد که نباید امید زیادی داشته باشد. فضا سنگین و سیاه بود. زیر لب نالید: «بیمارستان لعنتی». پرستار کارش را تمام کرده بود، امّا انگار بستری کردن بیمارِ جدید تمام رمقش را گرفته بود. نشست روی صندلی و به مادر نگاه کرد. با آن که همه چیز معمولی به نظر می آمد، امّا دلش گرفت. برای این که حس و حالش را عوض کند ار اتاق مراقبت ویژه بیرون آمد و در انتهای راهرو به طرف پنجره رفت و یک لنگه آن را باز کرد. باد غمبار غروب به صورتش خورد. روبرویش اسکلت برجی در حال ساختمان قسمت زیادی از چشم انداز شهر را از پنجره طبقه پنجم ساختمان پوشانده بود.

 

ادامه در ادامه مطلب


موضوعات مرتبط: معرفی کتاببزرگسالاننوجوانان و جوانان
برچسب‌ها: کتابداستانگودککودکانقصهقصه خوبداستان خوبمطالعهسرگرمیکودکاناوقات فراغترمانخواندنیاریارمهربانکتاببچهنوجوانجوانکتاب کودکمادرپرستاربیمارستاننویسندهغباراستخوانپاییزفکرچشمپنجرهلولهاکسیژنمصنوعیدماغبیمارساختمانشهرحسرطوبتتهران

ادامه مطلب
تاريخ : سه شنبه 13 دی 1401 | 4:5 | نویسنده : Za.Za.Me |

شبهای بابل

هر شب کاهنان معبد با عظمت بل ( بل مردوک آله بزرگ شهر بابل) دوشیزه ای پری پیکر از میان زیباترین دختران برگزیده به معبد می بردند و می گفتند آله آن  شب را با آن دختر مه طلعت به سر برده و عشرت می نماید.

هیچ کس نمی دانست دخترانی که به معبد می روند آن شب را چگونه به سر می برند زیرا این دختران پس از بیرون آمدن از معبد مهر خموشی بر لب داشتند و در پاسخ پرسش هایی که از آنها می شد، سکوت اختیار می کردند.

شبی که این داستان آغاز می گردد قرعه همخوابگی با الهه ای به نام سارا یکی از دلرباترین و قشنگ ترین دختران بابل افتاده بود. سارا دختری بود 17 ساله میانه بالا، با اندامی متناسب و رفتاری بس دلفریب، رنگ او سفید و شفاف و چشمان سیاه گیرنده اش از سحر مشهور بابل حکایت می کرد و در آن زمان کمتر دختری به زیبایی و جمال و لطف و اعتدال آن دوشیزه پریوش در بابل دیده می شد.

 

 

ادامه در ادامه مطلب


موضوعات مرتبط: معرفی کتاببزرگسالان
برچسب‌ها: کتابداستانگودککودکانقصهقصه خوبداستان خوبمطالعهسرگرمیکودکاناوقات فراغترمانخواندنیاریارمهربانکتاببچهنوجوانجوانکتاب کودکهخامنشهخامنشیسلسله هخامنشیایرانشاهشاه ایرانجلالیدلفریباندامیسارااعتدالکاهنجمالزیبازیباییمهرمرکبلبمعبدخداایمانطلعتعشرتشبخانهحجلهجوانجوانیدختراناستراسبقاطرالاغظهرشایسته

ادامه مطلب
تاريخ : یک شنبه 11 دی 1401 | 4:29 | نویسنده : Za.Za.Me |

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 8 صفحه بعد

.: Weblog Themes By K 2 C O D :.