[cb:blog_page_title]

[cb:blog_slogan]

[cb:blog_page_title]

[cb:blog_title]
[cb:blog_page_title] [cb:blog_address]

هما بخشنده می شود

روز «جشن مهربانی» نزدیک بود و خانم معلم آن روز چند دقیقه درباره ثواب بخشش و کمک به دیگران صحبت کرده بود. هر کدام از بچه های کلاس وقتی که به حرفهای خانم معلم گوش می کردند، توی ذهنشان به چیزهایی فکر می کردند که می توانستند ببخشند. کبری هم با خود فکر کرد خوب است آن یک جفت جورابی را که عیدی گرفته، در روز جشن کمک کند. در میان بچه ها، هما به چیزهای بیشتری فکر می کرد. هما با خود گفت:« اگر بخشیدن یک چیز انقدر خوب باشد، پس اگر هر کس مقدار بیشتری جنس یا پول به فقیران بدهد، ثواب بیشتری هم می برد.»

هما این فکرش را در راه برگشتن از مدرسه به کبری گفت. سر کوچه مدرسه که گدای محله را دیدند، هما زود دست برد توی جیبش و هرچه پول داشت درآورد و به گدا داد. گدا که از دیدن آن پول ذوق زده شده بود، هما را دعا کرد. هنوز به کوچه خودشان نرسیده بودند که هما پسربچه ای را در کنار خیابان دید و کتاب داستانی را که تازه خریده بود، به او بخشید. 

 

 

ادامه در ادامه مطلب


موضوعات مرتبط: معرفی کتابنوجوانان و جوانان
برچسب‌ها: کتابجشنهماثوابکبریداستانمرسهمعلمبخشیدندعاگدابخشندهمدرسهخوابهای عجیبحمزه زادهمهربانیجشن مهربانیسرگرمیاوقات فراغتفراغتهما بخشنده می شودمادرتفننی

ادامه مطلب
تاريخ : چهار شنبه 3 شهريور 1400 | 17:13 | نویسنده : Za.Za.Me |

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 8 صفحه بعد

.: Weblog Themes By K 2 C O D :.