[cb:blog_page_title]

[cb:blog_slogan]

[cb:blog_page_title]

[cb:blog_title]
[cb:blog_page_title] [cb:blog_address]

 

شکارچی دانش آموز

روزی بود و روزگاری بود. در زمان قدیم یک شکارچی بود که بعضی از روزها در بیابان، کبکها و کبوترهای صحرایی را شکار می کرد و بعض روزها در کنار دریا ماهی صید می­کرد و با این کار زندگی خود و زن و بچه اش را روبراه می­کرد.

یک روز این آقای شکارچی در گوشه‌ای از بیابان کنار یک تپه قدری گندم و برنج و ارزن پاشیده بود و دام، یعنی تور مخصوص شکار را روی آن آماده کرده بود و خودش سر نخ آن را گرفته بود و در پشت تپه پنهان شده بود -به قول معروف در کمین نشسته بود - و منتظر بود که کبوترهایی که در آن نزدیکی دانه بر می­چیدند، به دام او بیفتند.

 

 

ادامه در ادامه مطلب


موضوعات مرتبط: معرفی کتابنوجوانان و جوانان
برچسب‌ها: کتابداستانگودککودکانقصهقصه خوبداستان خوبمطالعهسرگرمیآذریزدیآذر یزدیمهدیآذریزدیمهدی آذر یزدیآذرکودکانمدرسهاوقات فراغترمانخواندنیاریارمهربانکتاببچهنوجوانجوانکتاب کودککتاب کلیله و دمنهکلیلهدمنهیادگاربچه هاشغالحیوانحیواناتحکایتافسانهدوستدوستانزندگیرازقصه های خوبقصه خوبکلیله و دمنهکبوترمرغمذهبدانشجودانشجویاندانش آموزخدابیابانشکارچیترسماهیکبکنفرصیدبیدارگفتگوگفت و گو

ادامه مطلب
تاريخ : جمعه 3 دی 1400 | 19:14 | نویسنده : Za.Za.Me |

 

چند کلمه با بچه‌ها

این کتاب دارای بیست و پنج قصه است که از کتاب کلیله و دمنه انتخاب شده و از اصل آن ساده تر نوشته شده است.  کلیله و دمنه نام کتاب معروفی است که اصل آن تقریباً در دو هزار سال پیش از این به زبان هندی قدیم نوشته شده و بعد در زمان انوشیروان از زبان هندی به زبان پهلوی ترجمه شده و مدتها بعد به زبان عربی و پانصد سال بعد از آن به زبان فارسی درآمده است.

ترجمه فارسی کلیله و دمنه در هفتصد سال پیش از این نوشته شده و کتاب بزرگی است که به اندازه ده برابر کتاب حاضر مطلب دارد. اما انشای کتاب کلیله و دمنه فارسی هم مانند سایر کتابهای قدیمی استادانه و مشکل است و چون لغتهای عربی زیاد در آن به کار برده شده خواندنش برای کودکان دشوار است و پیش از تحصیل دوره دوم دبیرستان آن را به آسانی نمی‌توان خواند و فهمید.

نویسنده ای که اصل کتاب کلیله و دمنه را نوشته مقصودش این بوده که در میان قصه‌ها و حکایتها دستورهای اخلاقی و رازهای زندگی خوب را بگنجاند، تا خوانندگان کتاب در عین حال که داستان و افسانه می خوانند آن چیزها را به خوبی بشناسند. بیشتر قصه های کتاب هم از زبان حیوانات ساخته شده و دو کلمه کلیله و دمنه هم نام دو شغال است که حکایتهای کتاب از قول آنها گفته شده است.

اصل کتاب کلیله و دمنه دارای صد حکایت است که بعضی از برای زمانهای قدیم خوب بوده و به کار زندگی امروز نمی خورد ولی بعضی دیگر از قصه هایش همیشه خوب است و از آنها می توان چیزهای خوبی یاد گرفت. این بیست و پنج قصه ای که در کتاب حاضر دیده می شود همان قصه های خوب کتاب کلیله و دمنه است که من سعی کرده‌ام آنها را با انشای ساده‌تر بنویسم تا همه بچه‌ها بتوانند خودشان بخوانند و در حالی که تفریح می کنند نتیجه های خوب قصه‌ها را به خاطر بسپارند.

کتابی که اکنون در دست شماست جلد اول از دوره ده جلدی قصه های خوب است. جلدهای دیگر قصه های خوب هم که از دیگر منابع ایرانی انتخاب شده، جداگانه چاپ می‌شود.

در اول این کتاب یک صفحه جای عکس چاپ شده تا کسانی که می‌خواهند کتاب را به دیگران به عنوان یادگاری و هدیه و جایزه بدهند برای عکسشان و برای نوشتن اهداء و امضا جای مناسبی داشته باشد. امیدوارم این موضوع هم پسند شما باشد و در خاتمه خواهش دارم اگر این کتاب را خواندید و خوشتان آمد به دوستان خودتان هم سفارش کنید این کتاب را بخوانند.

(اسفند ماه ۱۳۳۶)

دوستدار سعادت شما م.آذر


موضوعات مرتبط: معرفی کتابنوجوانان و جوانان
برچسب‌ها: کتابداستانگودککودکانقصهقصه خوبداستان خوبمطالعهسرگرمیکودکاناوقات فراغترمانخواندنیاریارمهربانکتاببچهنوجوانجوانکتاب کودککتاب کلیله و دمنهکلیلهدمنهیادگاربچه هاشغالحیوانحیواناتحکایتافسانهدوستدوستانزندگیرازقصه های خوبآذریزدیآذر یزدیمهدیآذریزدیمهدی آذر یزدیقصه خوبکلیله و دمنهآذر

تاريخ : جمعه 3 دی 1400 | 19:9 | نویسنده : Za.Za.Me |

در خانه نیمه خرابه


آنجا یک خانه قدیمی نیمه خرابه بود و هیچکس در آن زندگی نمی کرد.
خانه قدیمی توی کوچه دری پاکیزه و رنگ زده داشت که سالم به نظر می رسید. اما همینکه در باز می شد و به راهرو آن نگاه می کردی می فهمیدی که خانه جندان هم سالم نیست. از همه جایش بوی کهنگی می آمد، در و دیوارش اثر تعمیرها و وصله کاریها را نشان می داد،حوض وسط حیاطش شکسته بود و آب در آن بند نمی شد، زیر زمینش بی در و نمناک بود، بعضی از شیشه های در و پنجره اتاقها هم شکسته بود. کبوترهای آواره توی رفها و سردرگاه لانه می ساختند و تا وقتی جوجه ها بزرگ شوند آنجا منزل می کردند.
از بس پرنده‌ها برای ساختن لانه علف خشک و تراشه چوب و ریشه گیاه و نخ و پر مرغ آورده بودند و فضله ریخته بودند کف اتاقها پر از آشغال شده بود و فضای خانه بوی مرغداری یا کبوترخان گرفته بود. بیخود نبود که گربه های محله موقع آمد و رفت به قصابی به آنجا هم سر می زدند.

 

 خانه نیمه خرابه همسایه دکان قصابی محله بود و جلو دکان قصابی، محل دید و بازدید گربه‌ها بود. هر وقت یکی از گربه‌ها با دیگری کار داشت به او پیغام می داد که <می خواهم ببینمت،  فردا وعده جلو قصابی.> گربه‌ها قصاب محله را یکی بهترین آدم ها می دانستند و اسمش را گذاشته بودند <جوانمرد قصاب>.

قصاب وقتی گربه ای در کوچه نمی دید رگ و ریشه ها و پی ها و تولا ها و آشغال های گوشت را جمع می کرد و برای مشتریهای گربه دار نگاه می داشت ولی وقتی گربه‌ها جلو قصابی بودند دیگر از جمع کردن آشغال گوشت صرف نظر می کرد و تکه تکه آنها را پرت می کرد جلو گربه‌ها. همیشه چند تا گربه در آن نزدیکی ها پرسه می زدند و هیچ وقت هم بی بهره از آنجا نمی رفتند.

...

 

عنوان: گربه تنبل
نگارش: مهدی آذر یزدی
ناشر: نشر جهان دانش
سال انتشار: 1373


موضوعات مرتبط: معرفی کتابنوجوانان و جوانان
برچسب‌ها: کتابداستانگربهکتابخوانیمهدی آذر یزدیآذرآذر یزدیاوقات غراغتسرگرمیکودککودکانهبزرگسالخاطرهقصابخانهخانه قدیمیرمانلانهجواننوجوانکتاب داستان

تاريخ : پنج شنبه 27 آبان 1400 | 21:45 | نویسنده : Za.Za.Me |

هما بخشنده می شود

روز «جشن مهربانی» نزدیک بود و خانم معلم آن روز چند دقیقه درباره ثواب بخشش و کمک به دیگران صحبت کرده بود. هر کدام از بچه های کلاس وقتی که به حرفهای خانم معلم گوش می کردند، توی ذهنشان به چیزهایی فکر می کردند که می توانستند ببخشند. کبری هم با خود فکر کرد خوب است آن یک جفت جورابی را که عیدی گرفته، در روز جشن کمک کند. در میان بچه ها، هما به چیزهای بیشتری فکر می کرد. هما با خود گفت:« اگر بخشیدن یک چیز انقدر خوب باشد، پس اگر هر کس مقدار بیشتری جنس یا پول به فقیران بدهد، ثواب بیشتری هم می برد.»

هما این فکرش را در راه برگشتن از مدرسه به کبری گفت. سر کوچه مدرسه که گدای محله را دیدند، هما زود دست برد توی جیبش و هرچه پول داشت درآورد و به گدا داد. گدا که از دیدن آن پول ذوق زده شده بود، هما را دعا کرد. هنوز به کوچه خودشان نرسیده بودند که هما پسربچه ای را در کنار خیابان دید و کتاب داستانی را که تازه خریده بود، به او بخشید. 

 

 

ادامه در ادامه مطلب


موضوعات مرتبط: معرفی کتابنوجوانان و جوانان
برچسب‌ها: کتابجشنهماثوابکبریداستانمرسهمعلمبخشیدندعاگدابخشندهمدرسهخوابهای عجیبحمزه زادهمهربانیجشن مهربانیسرگرمیاوقات فراغتفراغتهما بخشنده می شودمادرتفننی

ادامه مطلب
تاريخ : چهار شنبه 3 شهريور 1400 | 17:13 | نویسنده : Za.Za.Me |

حکایت ملک صالح و درویشان

 

در زمان های قدیم پادشاهی به نام ملک صالح در سرزمین شام فرمان روایی می کرد. او همیشه سعی و تلاش می کرد که مردم کشورش در آسایش و امنیت زندگی کنند. به همین خاطر بعضی از شب ها از قصر بیرون می رفت و پنهانی و دور از چشم آشنایان از حال مردم و وضع زندگی آن ها با خبر می شد.

شبی همراه غلام مورد اعتمادش از قصر بیرون رفت. هر دو صورت خود را پوشاندند و به صورت پنهانی خود را به مسجد قدیمی کنار شهر رساندند. ملک صالح و غلامش بدون هیچ سر و صدایی داخل مسجد رفتند. ناگهان متوجه گفتگوی دو نفر شدند. پادشاه به غلامش گفت:« همین جا بمان تا ببینم آن ها چه می گویند.» بعد خود را آهسته آهسته به آن دو مرد رساند. وقتی آن ها را در تاریکی شب نگاه کرد، دید که هر دو درویش اند و از سرمای هوا به مسجد پناه آورده اند. بعد همان جا نشست و به حرف های آن دو گوش داد.

یکی از آن دو نفر گفت:« در روز قیامت من گریبان ملک صالح را می گیرم و انتقام بلاهایی را که به سَرِ، ما آورده است از او می گیرم. او باعث شده گه ما فقیر و بی چیز باشیم و در این زمان از سال آواره ی کوچه و خیابان شویم و به مسجد پناه بیاوریم. من روز قیامت نمی گذارم آب خوشی از گلویش پایین برود. یقه ی او را می گیرم و اجازه نمی دهم داخل بهشت بشود.»

درویش دیگر گفت:« او هرگز رنگ بهشت را نخواهد دید. اگر هم وارد بهشت شود من از آنجا خارج می شوم.»

 

ادامه در ادامه مطلب

 


موضوعات مرتبط: معرفی کتابنوجوانان و جوانان
برچسب‌ها: کتابملک صالحداستاندرویشبهشتملکجهنممسجدغلامماندگارایرانایرانیداستانهای ماندگارداستانهای ماندگار ایرانیامینینسریننسرین امینیسرگرمیفراغتتفننیاوقات فراغتاعتمادتاریختاریخی

ادامه مطلب
تاريخ : دو شنبه 1 شهريور 1400 | 5:58 | نویسنده : Za.Za.Me |

صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد

.: Weblog Themes By K 2 C O D :.